من مغازه دار بودم زمان قدیم ،یک پسری که اب دماغش از بینی آویزان نزد من آمد برای کار ،من فرستادمش نزد همکارم او خیلی جلف بازی در میاورد و همه را میخنداند .گذشت و او بزرگ شد و کار را رها کرد و قاچاق پارچه را اغاز کرد پرسیدم حمید تو ترس نداری بگیرند تو را ،گفت نه هر بار مرا میگیرند پیرهنم را بالا میزنم و بخیه های شکمم و دندانهای افتاده ام را نشان میدهم دلشان میسوزد و رهایم میکنند سالها پشت سر هم گذشت او ماشین خرید و پخش پارچه را در خوزستان شروع کرد و یک روز در بازار دیدم صدایم میکند ،گفتم حمید اینجا چه میکنی گفت مغازه خریدم خودم تاجر شدم پسرم فروشنده برادرم هم همیشه با من بود و او هم صاحب مغازه وخانه و ماشین ،تو چه میکنی گفتم هنوز در مغازه ،گفت چه خریدی گفتم هیچ کار خرابه. اما نیتم زدن بیرون از ایرانه اینجا به درد من نمیخوره ، آدم زرنگ موفقه

@@abbasghasemi757 ش

@@abbasghasemi757 سلام این مطلبی که نوشتید را برای من ارسال می کنید ممنون

زبان سرخ می‌دهد سر سبز به باد

چه جالب گفتی جمله آخری رو

خدا لعنتت کنه🤮

این بی عقله فقط شانس داشت،اگر شانس یارش نبود خنجر به گندم میخورد،دزدها بخاطر بار سنگ عصبی میشدن هم کتک نصیبش بود هم مالش میرفت،،،، درضمن رسم این دنیا اینه خالق ماتریکس دنیا را بر عاقل سخت میگیرد تا فرصتی برای تفکر نداشته باشه،،و نادانان را اسیر تجملات،،،شک داشتی بد باش ببین پول بیشتری دستت نیومد بقول زرتشت،:آنکس که تن خواهد ،رستگاری روان نتواند،، و آنکس که روان خواهد،تنش گرسنه و شکسته و درویش خواهد بود،،،🤷

دقیقا

What is the name of this molana?

اگر در دنیایی زندگی می‌کنید که راست گفتن تاوان داره و اطرافتون دزد زیاد هست حق با شماست که راه درست و نادرست شفاف و مشخص نباشه، متاسفانه.

اینم حرفیه

دقیقا همین طوره

کجاش حکمت داشت ..کودن بی سواد

موافقم

والله ۱۰ بار گوش دادم اخرش نفهمیدم چیشد 😂😅😊🎉❤🎉

جمع نبند .

@@fromfari.1539 جمع نبست کمتر بزن داری کور میشی

حکایت های مولانا عالی ان

واقعا همین طوره و ادم از شنیدنشون سیر نمیشه

نتیجه روشن است.

دقیقا

سوار گفت پیاده نگفت 😂😂

صضصصصصضضضصصصصصصصضصضضصضضصصصصص ص

هههههههه

😂😂😂

واقعا قشنگ بود

دقیقا

بسیار زیبا❤️🙏

🌱❤🙏🏼